«بُت» و «قاتل و وحشی»، دو فیلم اکران‌نشده حمید نعمت‌الله، در راه فجر چهل‌وسوم کنسرت‌های هفته دوم دی ماه ۱۴۰۳ صفحه نخست روزنامه‌های کشور - یکشنبه ۹ دی ۱۴۰۳ فیلم سینمایی آقای زالو در راه جشنواره فجر اعلام جرم علیه یک روزنامه و یک فعال فضای مجازی در تهران نمایش فیلم‌های جشنواره «سینما حقیقت» در خراسان رضوی آغاز شد بیش از ۱۰ میلیون ایرانی در پاییز ۱۴۰۳ به سینما رفتند | زودپز همچنان در صدر! رونمایی از نخستین تیزر انیمیشن «ساعت جادویی» + فیلم خیز هنرمندان مشهدی‌ برای ساخت ۶ مجموعه تلویزیونی ۲۹ مجموعه سینمایی، میزبان چهل و سومین جشنواره فیلم فجر داستان‌های کهن را با ابزارهای نو تعریف کنیم کیانوش عیاری و منوچهر محمدی پروانه ساخت گرفتند سریال سرزمین مادری با کیفیت 4K-HDR روی آنتن تلویزیون+ زمان پخش اولیویا هاسی، ستاره فیلم‌های رومئو و ژولیت و کریسمس سیاه درگذشت آمار فروش سینما‌های خراسان‌رضوی در هفته گذشته (۸ دی ۱۴۰۳) «خیام‌خوانی» پرواز همای و گروه بوشهری «لیان» در تبریز + فیلم آمار فروش نمایش‌های روی صحنه تئاتر در مشهد طی هفته گذشته (۸ دی ۱۴۰۳)
سرخط خبرها

قصه واقعی مرگ مادر بزرگ

  • کد خبر: ۱۴۱۸۹۸
  • ۰۵ دی ۱۴۰۱ - ۱۳:۲۵
قصه واقعی مرگ مادر بزرگ
قصه مادرم از روز مرگ مادرش بی بی زهرا.

شاید این قصه را باید قبل از قصه تولدم تعریف می‌کردم، ولی چون متعلق به زمانی است که شعر را شروع کرده بودم حالا برایتان می‌نویسم. قصه مادرم از روز مرگ مادرش بی بی زهرا.

گرچه یک لحظه بعد بی تردید
تیغ داغ تموز اینجا بود
مادرم گریه کرد و با خود گفت:
_ کاش بی بی هنوز اینجا بود!
مادرم دست‌های پیرش را
داخل کوزه‌ای سفالی کرد
بعد غمگین و خسته و مجروح
یک نگاهی به دار قالی کرد
صبح آن روز را به یاد آورد
مادرش حالت غریبی داشت
صبح پاییز سال خشکی بود
و فقط یک درخت سیبی داشت
داشت بی بی برای معصومه
قصه‌های قدیم را می‌گفت
قصه تلخ حضرت زهرا (س)
و عزای عظیم را می‌گفت
ناگهان سرفه کرد و بعد از آن
خسته از زخم‌های کاری شد
پرز قالی ستمگری شوم است
در زمانی که رنگ جالب نیست
فرش‌های قشنگ این مردم
جز برای فرنگ جالب نیست
دار قالی هنوز برپا بود
بی بی از درد و ناله می‌جوشید
چادرش را دوباره بر‌ می‌داشت
گالشش را دوباره می‌پوشید
دست پیری به شانه مادر
دست پیری به شانه خاله
آن که می‌رفت در شیار باغ
یک زن پیر نوزده ساله!
ابر‌های سیاه بد ترکیب
آسمان را مچاله می‌کردند
برف‌های نشسته روی کوه
باد‌ها را حواله می‌کردند
باد می‌آمد و درختان را
مثل وقت رکوع خم می‌کرد
داشت اسب سپید یار احمد
از هیاهوی باد رم می‌کرد
از میان ردیف آلو‌ها
رفت پای درخت سیب ریز
با سرپنجه کند گودالی
از تمنای سرفه شد لبریز
دختران هم میان ترس از باد
مادر خسته را کمک کردند
بعد مثل همیشه لرزیدند
و به رفتار خویش شک کردند
مادر پیر سرفه اش را خورد
سخت هرآنچه بود بیرون ریخت
لحظه‌هایی گذشت تا اینکه
از میان دهان او خون ریخت
بعد مثل همیشه نا آرام
پای سیب تلف شده خوابید
مادرم در میان آن گودال
لخته قلب مادرش را دید
واقعا تا همیشه می‌ماند
ناله‌های غریبی آن سال
بی صدا بود و دیدنی رقص
آخرین سیب سرخ در گودال
آسمان تا غروب ابری بود
که دو تار پدر به حرف آمد
شب سردی بدون ناله گذشت
صبح یک روز بعد برف آمد
گر چه یک لحظه بعد بی تردید
تیغ داغ تموز اینجا هست
مادرم گریه کرد و با خود گفت:
_ گاه بی بی هنوز اینجا هست!

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->